دوران حیات و امامت امام هشتم اوج گیرى گرایش مردم به اهل بیت و دوران گسترش پایگاههاى مردمى این خاندان است.
چنان که مى دانیم امام از پایگاه مردمى شایسته اى برخوردار بود ودر همان شهر که مأمون با زور حکومت مى کرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حکم مى راند… نشانه ها و شواهد تاریخى ثابت مى کند که (در این دوران) پایگاه مردمى مکتب على علیه السّلام از جهت علمى و اجتماعى تا حدّى بسیار رشد کرده و گسترش یافته بود. در آن مرحله بود که امام علیه السّلام مسئولیت رهبرى را به عهده گرفت.
گرچه که در دوران امامت امام رضا علیه السّلام دو مرحله فعالیّت در سالهاى خلافت هارون و سالهاى خلافت مأمون را مى توان از یکدیگر جدا کرد و براى هر یک از این دو مرحله ویژگیهایى متمایز از دیگرى یافت، اما اگر به ویژگى عمومى این دوران بنگریم، خواهیم دید هنگامى که نوبت به امام هشتم علیه السّلام مى رسد… دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شیعه در همه جا گسترده اند و امکانات بسیار زیاد است که منتهى مى شود به مسأله ولایتعهدى . البته در دوران هارون، امام هشتم در نهایت تقیّه زندگى مى کردند. یعنى کوشش و تلاش را داشتند، حرکت را داشتند، تماس را داشتند، منتهى با پوشش کامل… مثلاً دعبل خزاعى که درباره امام هشتم در دوران ولایتعهدى آن طور حرف مى زند دفعتاً از زیر سنگ بیرون نیامده بود. جامعه اى که دعبل خزاعى مى پرورد یا ابراهیم بن عبّاس را که جزو مدّاحان على بن موسى الرضاست، یا دیگران و دیگران را، این جامعه بایستى در فرهنگ ارادت به خاندان پیغمبر سابقه داشته باشد. چنین نیست که دفعتاً و بدون سابقه قبلى در مدینه و در خراسان و در رى و در مناطق گوناگون ولایتعهدى على بن موسى الرضا علیه السّلام را جشن بگیرند. اما قبلاً چنین سابقه اى نداشته باشد. آنچه در دوران على بن موسى الرضا علیه السّلام یعنى ولایتعهدى پیش آمد نشان دهنده این است که وضع علاقه مردم و جوشش محبّتهاى آنان نسبت به اهل بیت در دوران امام رضا علیه السّلام خیلى بالا بوده است. به هر حال بعد هم که اختلاف امین و مأمون پیش آمد و جنگ و جدال بین خراسان و بغداد، پنج سال طول کشید همه اینها موجب شد که على بن موسى الرضا علیه السّلام بتوانند کار وسیعى بکنند که اوج آن به مسأله ولایتعهدى منتهى شد
ولایتعهدی امام در خراسان
حضرت رضا (علیه السلام) پس از عبور از نیشابور و چند آبادی دیگر، بالاخره وارد مرو پایتخت مأمون شده و مورد استقبال و تکریم او قرار میگیرد. حالا دیگر مأمون خود را به اهدافش نزدیکتر احساس میکرد و میخواست نقشههایش را عملی کند.
او تصمیم داشت تشنجات و بحرانهایی را که موجب ضعف حکومتش شده بود، از میان بردارد و برای محکم کردن پایههای قدرتش، محیط را امن و آرام کند. مأمون با مشورت وزیر خود، فضل بن سهل، تصمیم گرفت تا دست به نیرنگی سیاسی بزند. او تصمیم گرفت تا خلافت را به امام پیشنهاد کند و خودش از خلافت به نفع امام کنارهگیری کند. چون حساب میکرد نتیجه از دو حال بیرون نیست. یا امام میپذیرفت و یا نمیپذیرفت و در هر دو حال برای مأمون و خلافت عباسیان پیروزی بود.
اگر میپذیرفت، بنابر شرطی که مأمون قرار داده بود، خودش ولایت عهدی امام را برعهده میگرفت و همین مطلب باعث میشد تا او پس از امام نزد همه گروهها و فرقههای مسلمانان، مشروعیت پیدا کند. مخصوصاً که برای مأمون آسان بود که در مقام ولایتعهدی، ـ بدون اینکه کسی مطلع شود ـ امام را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او برسد.
و اگر امام خلافت را نمیپذیرفت، ایشان را به اجبار ولیعهد خود میکرد که در این صورت باز هم خلافت و حکومت او در میان مردم و شیعیان توجیه میشد و دیگر اعتراضات و شورشهایی که به بهانه غصب خلافت و ستم، توسط عباسیان انجام میگرفت، دلیل و توجیه خود را از دست میداد. از طرفی او میتوانست امام را نزد خود ساکن نگه دارد و از نزدیک مراقب رفتار امام و پیروانش باشد تا هر حرکتی از سوی امام و شیعیانش را سرکوب کند.
همچنین او گمان میکرد که از طرف دیگر، شیعیان و پیروان امام، ایشان را به خاطر نپذیرفتن خلافت در معرض سؤال و انتقاد قرار خواهند داد و امام جایگاه خود را در میان دوستدارانش از دست میدهد.
به همین خاطر مأمون بعد از استقبال از امام رضا (علیه السلام)، در مجلسی که همه ارکان دولت حضور داشتند، گفت: «همه بدانند من در آل عباس و آل علی هیچ کس را بهتر و صاحب حقتر به امر خلافت از علی بن موسی الرضا (علیه السلام) ندیدم.» و خلافت را به امام رضا (علیه السلام) پیشنهاد داد. امام رضا (علیه السلام) رو به مأمون کرده و گفت: «اگر خلافت را خدا برای تو قرار داده، جایز نیست که به دیگری ببخشی و اگر خلافت از آن تو نیست، تو چه اختیاری داری که به دیگری تفویض نمایی.»
مأمون برخواسته خود پافشاری کرد و بر امام اصرار ورزید. اما امام فرمودند: «هرگز قبول نخواهم کرد.»
وقتی مأمون مأیوس شد گفت: «پس ولایتعهدی را قبول کن تا بعد از من شما خلیفه و جانشین من باشید.»
این اصرار مأمون و انکار امام تا دو ماه طول کشید و ایشان قبول نمیکرد و میگفت: «از پدرانم شنیدم، من قبل از تو از دنیا خواهم رفت و مرا با زهر شهید خواهند کرد و بر من ملائک زمین و آسمان خواهند گریست و در وادی غربت در کنار هارون الرشید دفن خواهم شد.»
اما مأمون بر این امر پافشاری کرد تا آنجا که مخفیانه و در مجلس خصوصی امام را تهدید به مرگ کرد و امام رضا (علیه السلام) فرمود: «اینک که مجبورم، قبول میکنم به شرط آنکه کسی را نصب یا عزل نکنم و رسمی را تغییر ندهم و سنتی را نشکنم و از دور بر بساط خلافت نظر داشته باشم.» مأمون با این شرط راضی شد.
امام رضا (علیه السلام)، دست خود را به طرف آسمان بلند کرده و فرمود: خداوندا! تو میدانی که مرا به اکراه وادار کردند و به اجبار این امر را اختیار کردم؛ پس مرا مؤاخذه نکن، همانگونه که دو پیغمبر خود یوسف و دانیال را هنگام قبول ولایت پادشاهان زمان خود مؤاخذه نکردی. خداوندا، عهدی نیست جز عهد تو و ولایتی نیست مگر از جانب تو، پس به من توفیق ده که دین تو را بر پا دارم و سنت پیامبر تو را زنده نگاه دارم. همانا که تو نیکو مولا و نیکو یاوری هستی.»
به هر حال، مقام ولایتعهدی به طور رسمی در ماه رمضان سال ۲۰۱ هجری قمری اعلام شد و مأمون آن را به تمامی آفاق کشور اطلاع داد و به نام نامی حضرت رضا (علیه السلام) سکه زد و دخترش «ام حبیب» را به عقد آن حضرت در آورد و لباسها و پرچمهای سیاه را که شعار عباسیان بود، مبدل به سبز کرد. گرچه این قضیه تا حدودی اندوه علویان و شیعیان را تسکین داد، اما خشم عباسیان را برانگیخت و بغداد، مرکز تجمع آنان را متشنج کرد.
در مورد پذیرفتن ولایتعهدی از طرف امام، توجه به این مسأله خیلی مهم است که لازم بود امام رضا (علیه السلام) وجود خود را از مرگ نجات دهد تا بتواند در برابر حکومت تزویری مأمون بایستد و سیاستهای فرهنگی او را در هم شکند. مأمون شخصی بود مثل پدرش هارون، کشور اسلامی آن روز را عرصه تاخت و تاز اندیشههای کفرآلود کرده بود و به شدت فرهنگ بیگانه را ترویج میکرد. آنقدر که شبهات الحادی و افکار کفرآمیز بر سر زبانها افتاده بود. انگیزه مأمون از اینکار این بود که در میان مسلمانان آموزش علوم بشری و عقلی، شایع و رایج شود تا شاید از این طریق خاندان اهل بیت (علیهم السلام) کمتر مورد توجه قرار گیرند. همچنین کمبودهای علمی عباسیان در برابر خاندان امام پنهان مانده و نهایتاً ارکان حکومت عباسیان بیش از پیش تقویت شود.
اما همانطور که میدانیم امام رضا (علیه السلام) با سیاست مرموز آن در افتاد و از طریق گفتگو و مناظره با متفکران فلسفی و متکلمان درباری، از حقایق دین محافظت کرده و حقانیت خاندان خود را بر همه آشکار کرد.
اباصلت هروی میگوید: مأمون ولایتعهدی را به حضرت رضا (علیه السلام) واگذاشت تا اینکه مردم بگویند: آن حضرت به دنیا روی کرده است و بدین ترتیب آن حضرت از دید مردم بر افتد، ولی چون این کار سبب ازدیاد وجاهت و منزلت امام شد، متکلمان را از شهرها فراخواند تا بلکه یکی از آنان، امام را مغلوب کند. اما در واقع این دانشمندان دیگر از یهود، نصاری، مجوس، صائبین، براهمه، ملحدان و مادیان و حتی برخی از فرقههای مسلمانان بودند که مغلوب میشدند و اقرار میکردند: سوگند به خدا که او سزاوارتر از مأمون به خلافت است.
مأمون که عرصه را بر خود تنگ میدید و بروز نارضایتی و تشنج را در میان عباسیان بغداد حس میکرد، تصمیم گرفت که پایتخت را از مرو به بغداد انتقال دهد. مأمون برای اینکه در پیش عباسیان و امیران عرب خودش را محبوب کند، «فضل بن سهل» ـ وزیر ایرانی خود ـ را در شهر سرخس کشت و هنگام توقف در طوس، نوبت آن شد که امام رضا (علیه السلام) را نیز از پای در آورد. به همین خاطر مجلسی ترتیب داد و در آن مجلس امام را با زهری کشنده مسموم کرد.
دوستداران امام پیکر ایشان را، به روستای سناباد (مشهد فعلی) منتقل و در جانب قبله گور هارون الرشید به خاک سپردند. مشهور است که امام رضا (علیه السلام) در سال ۲۰۳ هجری قمری، در آخرین روز ماه صفر شهادت یافت.
امام جواد (علیه السلام) در مورد زیارت آرامگاه غریب پدرشان فرموده است:
«ضمنت لمن زار قبر ابی بطوس عارفاً بحقه الجنه علی ا… عزوجل»
ضمانت میکنم بهشت را برای کسی که پدرم را در طوس زیارت کند، در حالی که به حق او عارف و آگاه باشد.
عهدنامه ولایتعهدی
از آن جا که عهدنامه ولایتعهدی از جمله اسناد تاریخی و گویای یکی از مهمترین وقایع و حوادث تاریخ اسلام است، در منابع گوناگون یاد شده است. «اربلی» در کتاب «کشف الغمه» نسخه کامل آن را آورده است. و چنین مینماید که اغلب مدارک به همین منبع استناد جستهاند.
از ویژگیهای این نسخه این است که نامبرده در کتاب خود متن را از نسخه اصلی که دستخط شخص مأمون بوده، استنساخ کرده است.
پس از اربلی نیز فضل بن یحیی بن علی بن مظفر طیبی که از جمله کاتبان و مصححان کتاب «کشف الغمه» است، نسخه کتاب را با نسخه اصلی آن تطبیق داده و بر آن صحه گذارده و اگر کلماتی از متن فرو افتاده، بر نسخه «کشف الغمه» افزوده است.
از مدارک گوناگون به دست میآید که متن عهدنامه تا اوایل قرن نهم موجود بوده و در خزانه آستان قدس رضوی نگهداری میشده است. ادیب مشهور سعدالدین تفتازانی (م ۷۹۲ ه . ق) که یک قرن پس از اربلی وفات یافته و زمان فتنه تیمور را نیز درک کرده است بر این مطلب اشاره دارد.
متن عهدنامه به گواهی و امضای افرادی چون: یحیی بن اکثم، عبدالله بن طاهر، حمادبن نعمان، فضل بن سهل و برخی دیگر از رجال سیاسی و مشهور آن دوران رسیده است. علی بن عیسی اربلی گوید: در سال ۶۷۰ ه . ق یکی از خادمان آستان قدس رضوی از مشهد به واسط آمد و عهدنامهای را که دستخط شخص مأمون بود همراه داشت. در میان سطور و پشت عهدنامه نیز آثاری از دستخط مبارک حضرت رضا(ع) دیده میشد. مواضع قلم حضرت را بوسه زدم و در بوستان سخنان حضرتش به سیر پرداختم. دست یافتن به این نامه را از نعمتهای الهی به شمار آورده و آن را حرف به حرف نقل کردم.
بسم الله الرحمن الرحیم
این نوشته به وسیله عبدالله بن هارون، امیرمؤمنان، برای علی بن موسی ـ ولی عهدش ـ به رشته تحریر در آمده است.
خداوند اسلام را به عنوان دین برگزید و برای تبلیغ آن، پیامبرانی را مبعوث کرد تا خلق را به سوی وی راهنمایی و هدایت کنند. نخستین رسولان به آمدن پیامبران دیگر بشارت دادهاند و پیامبرانی که در اعصار بعد مبعوث شدند، رسولان قبل از خود را مورد تأیید قرار دادند. تا این که پیامبر خاتم، محمد مصطفی مبعوث گشت، در شرایطی که از دیرباز پیامبری برای مردم نیامده بود و دانش رو به تباهی داشت… خداوند با بعثت پیامبر اکرم، خط رسالت را پایان بخشید و او را گواه بر انبیای پیشین قرار داد.
قرآن را که از هیچ سو باطل بدان راه ندارد، بر پیامبر فرو فرستاد؛ کتابی که در آن حلال و حرام، وعده و وعید و امر و نهی وجود دارد تا حجت کامل الهی بر خلق باشد. و در پرتو آن، مردمان با آگاهی راه هلاک یا حیات راستین در پیش گیرند.
رسول اکرم، رسالت الهی خویش را ایفا کرد و مردم را به راه خداوند فرا خواند تا این که به جانب پروردگار فرا خوانده شد و به جایگاه ارزشمندی که خداوند برایش تدارک دیده بود، منتقل گردید.
هنگامی که نبوت پایان یافت و وحی و رسالت به محمد ختم گردید، خداوند پایداری دین و سامان امر مسلمانان را به خلافت وانهاد و پیروی از خلفا را لازم ساخت تا در پرتو آن، جامعه اسلامی عزت یابد و به حقوق الهی قیام کند و واجبات و حدود شریعت و سنتها به اجرا در آید و دشمنان دین و امت با جهاد، عقب رانده شوند.
اکنون بر خلفا و جانشینان رسول است که در ایفای مسؤولیت و نگاهبانی از دین الهی و بندگان خدا، مطیع فرامین الهی باشند.
از سوی دیگر، بر مسلمانان است که از خلفا اطاعت کنند و آنان را در به پاداشتن حق الهی و عدل و امنیت راهها و جانها و ایجاد الفت میان مردم، یاری دهند؛ چه این که اگر از فرمانروایان اطاعت نکنند، رشته وحدت مسلمانان درهم ریزد و به اختلاف گرایند و دین مغلوب گردد و دشمنان غالب آیند! و این مایه زیان دنیوی و اخروی آنان است.
پس حق این است که حاکمان که امانتداران خدا بر خلقند، در جهت رضای الهی و طاعت او تلاش و ایثار کرده، به عدالت حکم کنند، زیرا خداوند به داوود فرموده است: «ای داوود! ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم، پس میان مردمان به حق حکم کن و از هوای خویش پیروی مکن، زیرا پیروی از هوی باعث انحراف از مسیر خداست. آنان که از راه خدا گمراه شوند، کیفری دردناک و سخت خواهند داشت؛ چه این که روز حساب را از یاد بردهاند.»
خداوند در آیهای دیگر نیز فرموده است: «سوگند به پروردگارت! همه انسانها از آنچه انجام دادهاند، مورد بازخواست و پرسش قرار خواهند گرفت.»
از عمربن خطاب برای ما چنین نقل شده است که وی میگفت: اگر گوسالهای در کنار فرات بمیرد و ضایع شود، مورد بازخواست الهی خواهم بود.
به خدا سوگند! اگر آدمی در مسائل شخصی خود و در آنچه تنها به او و خداوند باز میگردد بازخواست میشود و در برابر پاداش یا جزای عظیم قرار میگیرد! پس چگونه خواهد بود وضع کسی که مسؤولیت امت را برعهده دارد و باید حقوق یک جامعه را رعایت کند؟
هان! تنها به خدا باید تکیه داشت و پناه از او خواست…
بیناترین مردم درباره خویش و خیرخواهترین مردم در امر دین و بندگان خدا کسی است که به کتاب الهی و سنت پیامبر همواره عمل کند و درباره خدایی که خلافت را به او وانهاده و امامت مسلمانان را به او تفویض کرده، بیندیشد، الفت مردم را فراهم آورد و حافظ خون و امنیت آنان باشد…
خداوند، باقیماندن بر پیمان و بیعت با خلیفه را از تمامیت امر اسلام قرار داده و مایه کمال و عزت دین و صلاح مسلمانان شمرده است.
خداوند به خلفای خویش الهام کرده است که برای بعد از خود، افرادی را برگزینند که نعمتها گرامی داشته شود و سلامت جامعه تضمین گردد.
در پرتو این گزینش صحیح، مکر و حیله تفرقهافکنان و دشمنان، نافرجام میماند.
آری! امیرالمؤمنین ـ مأمون ـ از آن زمان که بار خلافت بر دوش او نهاده شده همواره تلخی و سنگینی آن را آزموده و خدا را در نظر گرفته است و زحمتها را بر خود هموار کرده، بیخوابیها کشیده و همیشه به عزت دین و نابودی مشرکان و صلاح مردم و گسترش عدل و بر پاداشتن قرآن و سنت اندیشیده است.
این مسؤولیتپذیری سبب شد تا شانه از زیر بار مسؤولیتها خالی نکند، چه این که میداند باید در برابر خدا پاسخگو باشد و دوست دارد به هنگام ملاقات پروردگار، خیرخواه دین و بندگان خدا شناخته شود و ولیعهدی برگزیده باشد که شایستهترین مردم در تقوا و دین و علم و سرآمد مردم در اجرای احکام الهی باشد.
آری ـ مأمون ـ در این مسأله مهم با خدا مناجاتها داشته و از او طلب خیر کرده و شب و روز از پروردگار خواسته است تا آنچه مورد رضای اوست به وی الهام شود.
خلیفه در پی این راز و نیازها به تحقیقش در میان عباسیان و علویان پرداخت و به این جست و جو ادامه داد تا همگان را شناخت و تمامی دودمان را آزمود و از آن میان تنها «علی بن موسی بن جعفربن محمدبن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب» را شایستهترین یافت و او را برای تصدی این مسؤولیت برگزید. چه این که فضل و شرافت، علم، ورع، زهد، دوری از دنیا و مردمداری او را مشاهده کرد و همگان را بر عظمت و بزرگی او متفق یافت. این جا بود که پیمان ولایتعهدی و خلافت بعد از خود را برای او منعقد ساخت، در حالی که به خیرخواهی خداوند تکیه داشت، زیرا خدا میداند که خلیفه از روی ایثار و خدمت به دین و ملاحظه اسلام و مسلمانان و به آرزوی سلامت و پایداری حق و نجات در قیامت، این گام را برداشته است.
اینگونه بود که امیرالمؤمنین ـ یعنی من که مأمون هستم ـ فرزندان، خاندان، نزدیکان، سرداران لشکر و کارگزارانش را فرا خواند و آنان شتابان و خرسند بیعت کردند و میدانستند که این اقدام امیرالمؤمنین ـ مأمون ـ اقدامی است ایثارگرانه، چه این که طاعت خدا را بر علاقه خود به فرزندان، نزدیکان و خویشانش ترجیح داده است و او را «رضا» نامید، چه این که مورد پسند امیرمؤمنان بود.
هان! ای خاندان امیرالمؤمنین ـ مأمون ـ و ای همه فرماندهان، سپاهیان و مسلمانان که در مدینه هستید، با امیرالمؤمنین ـ مأمون ـ و با علی بن موسی بیعت کنید. دستهاتان را برای این بیعت پیش دارید و با آغوش گشاده از آن استقبال کنید و بدانید که امیرالمؤمنین در این امر، طاعت خدا را برگزیده و به مصلحت شما گام برداشته است.
خدا را شاکر باشید که این اندیشه و فکر را به امیرالمؤمنین الهام کرده است… به سوی فرمانبری از خدا و امیرالمؤمنین شتاب کنید، که اگر چنین کنید، امنیت خواهید یافت و از برکات آن بهرهمند خواهید شد.
این عهدنامه را ـ مأمون ـ به دست خود در تاریخ دوشنبه هفتم ماه رمضان سال ۲۰۱ ه . ق به رشته تحریر در آورد.
نوشته منسوب به امام
آنچه تاکنون آوردیم، دستخط مأمون و یا املای وی در زمینه ولایتعهدی بود.
در منابع تاریخی یاد شده است که مأمون از امام رضا(ع)خواست تا حضرت نیز در تأیید عهدنامه و پذیرش ولایتعهدی چند سطری بنویسد و امام پذیرفت و در پشت صفحه چنین مرقوم داشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس خدای را که آنچه بخواهد، انجام دهد و کسی را یارای چون و چرا در کار او نیست. نگاه خیانت را ـ هر چند گذرا و سریع باشد ـ میداند و بر اسرار نهفته سینهها آگاه است.
درود بر پیامبر خدا ـ محمد ـ خاتم انبیا و بر خاندان پاکش باد.
آنچه در ذیل میآید، سخنان من ـ علی بن موسی ـ است.
فرمانروای مؤمنان ـ که خداوند به صداقت و پایداری بر حق یاریش دهد و برای حرکت در راه رشد و رستگاری موفقش بدارد ـ حق ما را که دیگران نشاختند، به رسمیت شناخت، رشتههای خویشاوندی را (که میان علویان و عباسیان) گسسته شده بود، به هم پیوست و جانهای بیمناک (از ستم خلفای پیشین) را آسودگی بخشید، بلکه بدانها حیات بخشید و نیازمندان را بینیاز ساخت و در این کارها جوینده رضای پروردگار جهانیان بوده و جز از او پاداش نمیخواست. بزودی خداوند جزای شاکران را خواهد داد و اجر نیکوکاران را ضایع نخواهد کرد.
فرمانروای مؤمنان ـ مأمون ـ ولایتعهدی خویش و فرمانروایی بزرگ را برای من قرار داده است ـ البته اگر پس از او زنده باشم.
از این پس، هرکس گرهای را که خداوند به محکم بستن آن فرمان داده، بگشاید و رشتهای را که خداوند استحکام آن را میپسندد، بگسلد، حریم الهی را حرمت ننهاده و حرام خدا را حلال شمرده است؛ اگر با این کار بخواهد بر امام عیب گیرد و حریم اسلام پاره کند.
پیشینیان نیز همین شیوه را پیشه ساخته، بر لغزشها صبر کردند و بر ناگواریها خرده نگرفتند تا دین به پراکندگی نینجامد و رشته وحدت مسلمانان، گسسته نشود، چه این که دوران جاهلیت نزدیک بود و فرصت طلبان، درصدد یافتن فرصت، برای آشوبگری بودند.
من، خدا را بر خویش گواه گرفتهام که اگر زمامداری مسلمانان و خلافت را برعهده من نهاد، با همه مردم به طور کلی و با بنیعباس بویژه، براساس فرمان خدا و رسول رفتار کنم. خونی بیگناه نریزم، ناموس و مال کسی را مباح نشمارم، جز به اجازت قانون الهی.
خدا را گواه گرفتهام که نهایت توانم را در انتخاب افراد لایق به کار گیرم. این، پیمانی است که با خدا بستهام؛ پیمانی مؤکد که مورد سؤال الهی خواهد بود، چنان که خدا فرموده است: «به عهد وفا کنید، زیرا عهد مورد سؤال واقع میشود.»
اگر روش دیگری در پیش گیرم یا ـ برخلاف عهد خویش ـ تغییری پدید آورم، سزاوار سرزنش و کیفر خواهم بود.
به خدا پناه میبرم از خشم الهی، و مشتاقانه به سوی او نظر دارم تا در مسیر اطاعت خود، یاریم دهد و راه معصیت بر من ببندد و عافیت را به من و همه مسلمانان ارزانی دارد.
اما «جامعه» و «جعز» برخلاف این دلالت دارند و نمیتوانم که سرانجام من و شما چیست!
«حکم تنها از آن خداست، حق را داستان میکند و حق و باطل را به بهترین گونه متمایز میسازد» با این وصف ـ که میدانم فرصت زمامداری و خلافت نخواهم یافت ـ دستور فرمانروای مؤمنان ـ مأمون ـ را امتثال کرده و خشنودی او را برگزیدم، خداوند من و او را نگهدارد.
خدای را بر این مطلب گواه میگیرم، چه این که گواهی او کافی است.
تحلیلی بر عهدنامه ولایتعهدی
ثبت تفصیلی عهدنامه ولایتعهدی، در این مجموعه از آن رو اهمیت دارد که برخی از حقایق تاریخی را آنچنان که از مضمون آن قابل نتیجهگیری است، از مضامین دیگر با این صراحت نمیتوان استفاده کرد.
در آن بخش از عهدنامه که اظهارات شخص مأمون و دستنوشته یا املای وی است، نکات ظریفی نهفته است که فهرستگونه بدانها اشاره میکنیم.
۱ـ تأکید مأمون بر «امیرالمؤمنین» بودن خود و تلاش برای تثبیت این عنوان در ذهن همه مخاطبان.
۲ـ دریافت بیعت از مردم برای فرمانروایی خویش، به بهانه دریافت بیعت برای ولایتعهدی علی بن موسی(ع)، زیرا مینویسد مردم باید نخست با امیرالمؤمنین ـ مأمون ـ بیعت کنند و سپس با امام رضا! این امر هر چند طبیعی مینماید، زیرا تا خلافتی نباشد، ولایتعهدی معنا ندارد، ولی مأمون اگر میخواست از توده مردم فقط برای خود بیعت بگیرد، ممکن بود حتی با اعمال زور و خشونت و تهدید و تطمیع، باز هم موفقیت کامل را به دست نیاورد، ولی با مطرح ساختن ولایتعهدی حضرت رضا(ع) و موضوع بیعت، به این مهم دست یافت.
۳ـ او خلافت را در ادامه رسالت پیامبر مایه کمال دین معرفی میکند و به نظر اهل بیت(ع) است که آنان امامت را مایه کمال دین و استمرار رسالت میدانستهاند و نه خلافت هر انسان قدرتطلب و فاسدی را که به عنوان خلیفه بر مسلمانان سلطه یابد. مأمون در این بیان هم تحریفی را صورت داده است و خلافت و سلطنت را جایگزین امامت و رهبری الهی قرار داده است و هم به فرمانروایی خود، تقدس بخشیده است!
۴ـ در عهدنامه، خلیفه، انسانی مؤمن و مطیع پروردگار و دلسوزتر از همگان برای اسلام و مسلمانان معرفی شده است که خلافت به عنوان موهبتی الهی برعهده اوست.
۵ـ طرح اطاعت خلیفه از خدا مقدمهای است، برای اطاعت مردم از خلیفه و گردن نهادن به فرمانهای او.
۶ـ مأمون سعی دارد تا تمام حرکات و تصمیمگیریهای خود را مبتنی بر شریعت و مصالح مسلمانان و مسؤولیت دینی و الهی بشناساند و از این رو به آیات قرآن استناد میکند.
۷ـ استناد مأمون به سخن عمربن خطاب، از یک سو دلبستگی پنهان او به خلفای پیشین و از سوی دیگر سعی وی در کاستن تعارضهای مذهبی و همراه ساختن مجموعه اهل سنت، با حکومت خویش را مینمایاند.
۸ـ مأمون حتی ولایتعهدی و انتخاب ولیعهد را کاری الهی و مایه کمال و عزت دین میشمارد، با این که خلفای صدر اسلام ـ به جز علی بن ابی طالب ـ حقانیت خلافتشان را از این ناحیه میدانستند که پیامبر برای پس از خود فرد خاصی را انتخاب نکرده و فکری برای آینده خلافت ننموده! و بدین گونه راه خلافت برای ایشان هموار شده بود!
۹ـ مأمون، بر دوش کشیدن بار خلافت را مایه رنج و محنت خود میداند و چنین مینمایاند که اگر نبود مسؤولیت در برابر خدا، این بار را بر دوش نمیکشید!
۱۰ـ او امام رضا(ع)را به عنوان شایستهترین، عالمترین، زاهدترین، باتقواترین و… شخص برای ولایتعهدی بر میگزیند و به این صفات تصریح دارد تا غیرمستقیم خود را نیز دارای این صفات معرفی کند.
۱۱ـ مأمون در تفویض ولایتعهدی به امام واژه «ایثار» را به کار برده و آن را تکرار نیز کرده است. در کاربرد این واژه نوعی امتنان و منتگذاری بر امام و علویان مشهود است و چنان که بعداً در تحلیل نوشته امام شاهد خواهیم بود، این حرکت مأمون انحراف عمیق عقیدتی و متضاد با بینش امامیه است که حکومت را در اساس، حق امام میداند و دیگران را غاصب میشناسد.
علاوه بر اینها، نکتههای دیگری نیز در عهدنامه مأمون قابل تأمل و دارای پیام منفی است که نیاز به دقت فزونتر دارد، از جمله تکیه وی بر الهام و تکرار آن در موارد مختلف نامه، که خود میتواند واژهای وهمآلود باشد؛ از جهتی بشری و عادی تلقی شود و از جهتی فوق بشری و دریافتی خاص تفسیر شود!
حاشیهنویسی امام بر عهدنامه
چنان که یاد شد، مأمون از امام خواست تا در تأیید محتوای عهدنامه، چند سطری بنگارد و امام ـ آنگونه که در نقلهای تاریخی و روایی ثبت شده ـ مطالبی را مرقوم داشت که در کمال تقیه و ناگزیری از وفاق با پیشنهاد تحمیلی مأمون، مجالهای فراوانی برای تأمل و دقت و دریافت شرایط و نظر امام دارد.
شاید ظاهر نوشته امام، عامیان را به پذیرش ولایتعهدی و قبول جایگاه مأمون متقاعد سازد، ولی اهل دقت و درایت با تأمل در تعابیر و حتی دعاها و توصیفهای امام، نظرگاههای واقعی امام و منظور و هدف وی را به روشنی در مییابند.
برخی از آن نکتهها عبارتند از:
۱ـ خطبه آغازین نوشته امام و تعبیرهای به کار رفته در آن، حکایت از نوعی تهدید و نگرانی و بیاعتمادی دارد.
در این خطبه کوتاه سه تعبیر به هم گره خورده و یک پیام را تشکیل داده است:
الف ـ خداوند هر چه را بخواهد، انجام میدهد.
ب ـ کسی نمیتواند قضا و حکم الهی را با چون و چرا و دسیسه و تزویر و… تغییر دهد.
ج ـ خداوند نگاهها و نظرهای خائنانه را هر چند سریع و گذرا و پنهان از چشم و درک آدمیان باشد میتواند، چنان که اسرار نهفته را میشناسد.
آنگونه که از ادامه نوشته میتوان دریافت، امام اصرار مأمون را خالصانه و از سر اسلامخواهی و عدل نمیداند، بلکه معتقد است در پس این اصرار، سری خائنانه نهفته است که خدا میداند و امام آن را استشمام میکند. ممکن است مأمون با نظری خائنانه به میدان آمده باشد، ولی از مشیت الهی غافل است و توجه ندارد که خاموش ساختن نور الهی با ترفندی سیاسی میسر نیست.
۲ـ امام در پاسخ مأمون که رسالت پیامبر را به خلافت سلاطین پیوند زده و جایگاهی برای عترت طاهره نشناخته است، پس از درود بر رسول اکرم(ص)، خاندان وی را مطرح ساخته و از ایشان با دو وصف «طیبین» و «طاهرین» یاد کرده است که این وصفها در تأملات کلامی و اعتقادی، نقش ویژهای را داراست. به هر حال، امام موضوع خلافت را به هیچ نمیگیرد و مقدمهچینی طولانی مأمون را، با سکوت بلکه با یاد کرد «اهل بیت(ع)» به جای خلفا، مورد انکار قرار میدهد.
۳ـ امام هر چند تعبیر «امیرالمؤمنین» را درباره مأمون به کار برده است، ولی باید توجه کرد که این تعبیر، در آن عصر، تعبیری رایج بوده است و اگر معنای لغوی آن در نظر گرفته شود، بیان یک واقعیت است و نه بیان یک ارزش، زیرا مأمون به هر حال، چه به حق و چه به ناحق، بر جامعه اسلامی فرمان میراند.
عنوان «امیرالمؤمنین» هرگاه نظر به جنبه ارزشی داشته باشد، در نگاه شیعه، تنها زیبنده علی بن ابیطالب(ع) است که امامت و حکومتی به حق و الهی را برعهده داشت، اما امام در این نوشته، صرفاً از آن رو، به کار برده است که در فرهنگ عمومی آن عصر به کار میرفته است؛ چنان که امروز در فرهنگ بینالمللی، به رئیس جمهور یک کشور، رئیس جمهور میگویند، هر چند با کودتای نظامی و با دیکتاتوری و به رغم مخالفت با مردم روی کار آمده باشد.
۴ـ امام دو جمله درباره مأمون دارد که در ظاهر دعاست، ولی از بیاعتمادی امام به صداقت و ارزشخواهی مأمون حکایت دارد.
در تعبیر «عضده الله بالسداد» واژه «سداد» یا به معنای صداقت و درستی است و یا به معنای پایداری و پایبندی است. به هر یک از این دو معنا که باشد، تعریضی به مأمون دارد؛ چنان که تعبیر «وفقه للرشاد» نگرانی امام را از صلاحجویی مأمون میفهماند.
بلی، ممکن است این تعابیر به گونه دیگری هم تفسیر شود، ولی وقتی سراسر نوشته امام و مجموعه زندگی سیاسی آن حضرت و بینش ائمه(ع) درباره خلافت خلفا و رفتار عباسیان و به ویژه هارون با موسی بن جعفر مورد توجه قرار گیرد، به طور یقین میتوان نتیجه گرفت که نه تنها علی بن موسی(ع) بلکه یک فرد عادی نمیتوانست به حکومت مأمون امیدوار باشد و برای او دعای خالصانه کند.
۵ـ امام در جمله کوتاه «عرف من حقنا ما جهله غیره» سخن از حق اهل بیت(ع) دارد؛ حقی که هیچ یک از خلفا آن را به جا نیاورده است، حقی که مأمون در سراسر نوشته طولانیش یادی از آن نکرده است و با طرح خلافت، سعی در پوشاندن آن دارد. حقی که اگر اثبات شود، خلافت مأمون و همه عباسیان، غاصبانه و ظالمانه خواهد بود.
مأمون سعی دارد، واگذاری ولایتعهدی را ایثاری از جانب خود بنمایاند و امام با این بیان، اعلام میدارد که حکومت، حق دیرینه ما بوده است که تو اکنون میخواهی آن را ـ ظاهراً ـ بشناسی!
۶ـ شکوه و دادخواهی امام از ظلمی که به اهل بیت پیامبر(ع) در دوره خلافت خلفا شده است؛ خلفایی که به نام رسول الله(ص) بر کرسی فرمانروایی تکیه زدند و به فرزندان رسول خدا، سختترین شرایط زندگی را تحمیل کردند.
۷ـ امام پیمانشکنان ولایتعهدی را حرمتشکنان حریم الهی معرفی میکند، در حالی که میداند نخستین کسی که این عهد را بشکند، شخص مأمون است.
۸ـ تصریح امام به عمر کوتاه خود و یقین به فرصت نیافتن برای استفاده از ولایتعهدی، میفهماند که آن حضرت با انگیزه شخصی ولایتعهدی را نپذیرفته و تنها عامل پذیرش، اصرار مأمون بوده است.
در این پیشگویی، جلوههایی از علم برتر امام نیز پیداست و با این حال، حکایت از رخدادی دارد که در آن، مورد ستم واقع میشود و خداوند باید در آن واقعه، داوری کند و حق و باطل را جدا سازد.
۹ـ امام میداند که پذیرش ولایتعهدی و تسلیم در برابر اصرار مأمون، برای برخی از شیعیان و آشنایان با مکتب اهل بیت(ع) سؤالانگیز خواهد بود، از این رو با جمله «بذلک جری السالف» به ایشان یادآوری کرده است که پذیرش ولایتعهدی، بازگشت از اصول اعتقادی مکتب امامان نیست، بلکه مسالمت با خلفا در حد امکان، شیوه امامان پیشین نیز بوده است، چه این که این مسالمت از سر ناگزیری و به منظور حفظ مصالح برتر اسلام و مسلمانان، در دوره امامت علی بن ابیطالب(ع) و حسن بن علی(ع) و حسین بن علی(ع) ـ در مدت حکومت معاویه ـ و… همواره بوده است.
۱۰ـ نفی تلویحی ولایت مأمون و رد منتگذاری او، از جمله پیامهای نهفته در نوشته امام است، زیرا مأمون تفویض ولایتعهدی را ایثار خود میداند، ولی امام میفرماید: «اگر خداوند اداره امور مسلمانان را به من وانهاد…» و یا در جای دیگر میفرماید: «من در برابر خداوند مسؤول خواهم بود.» اینگونه اشارات امام و انتساب موضوع به خداوند، در جهت بیرنگ ساختن نقش مأمون و به هیچ گرفتن ادعاهای اوست.
۱۱ـ در متن گذرای امام، به برخی اصول ارزشی حکومت نیز نگاهی کوتاه شده است که آنها نیز فاقد تعریضی به مأمون و سایر خلفا نیست. امام میفرماید:
الف ـ اگر روزی حکومت را در اختیار گیرم حق و عدل را نسبت به همگان و عباسیان ـ علی رغم همه بدرفتاریها که با آل علی(ع) داشتهاند ـ اجرا خواهم کرد ـ هر چند خلفای اموی و عباسی به هنگام حکومت و اقتدار فقط به خویشان خود رسیدند و اهل بیت(ع) را آزار و شکنجه دادند.
ب ـ بیرون از قوانین الهی، هیچ خونی را نخواهم ریخت و جلوی هتک نوامیس و تجاوز به اموال دیگران را خواهم گرفت ـ در حالی که در بسیاری از خلافتها جان و مال و ناموس مسلمانان حفظ نشده است و همه چیز قربانی اقتدار و دنیاداری آنان شده است.
ج ـ از نیروهای کارآمد و توانمند و لایق، در اداره امور بهره خواهم گرفت ـ چه علوی باشند و چه غیر علوی، در حالی که هر کدام از خلفای اموی و عباسی، در به کارگیری والیان و کارگزاران، تنها به وابستگی و خویشاوندی نظر داشتند و ملاکشان لیاقت و کاردانی نبود.
تدبیر امام در برابر دسیسهها
امام علی بن موسی(ع) هر چند از روی ناگزیری و به منظور حفظ مصالح برتر اسلام و مسلمانان، ولایتعهدی را پذیرفت، ولی این به معنای تسلیم و فروهشتن رسالت و وظیفه امامت نبود. بلکه آن حضرت مانند همه امامان، تقیه را وسیله برای حفظ موجودیت و دستیابی به زمینههای مساعد و نشر افکار صحیح میدانست.
زندگی امام و اقدامات آن حضرت به خوبی نشان میدهد که آن گرامی هرگز در اتخاذ تدابیر لازم جهت افشاگری علیه خلافت غاصبان کوتاه نیامد.
درست است که مأمون عهدنامه مینویسد، مجلس بر پا میکند، از مردم بیعت میگیرد، به علامت جشن همبستگی، لباس سیاه عباسیان را به لباس سبز و پرچم سبز مبدل میسازد، به نام امام سکه میزند و در سراسر کشور منتشر میسازد، ولی امام نیز برنامههایی دارد که نه تنها تحمل آنها برای مأمون دشوار است، بلکه تمام تلاشهای او را در جهت عظمت اهل بیت(ع) و زبونی عباسیان، هدایت میکند.
اگر بخواهیم نگاهی گذرا به رئوس این تدابیر داشته باشیم، باید موارد زیر را یاد کنیم.
۱ـ تعالیم عمومی آن حضرت برای شیعیان و مرتبطان با اهل بیت(ع) در زمینه مسائل اعتقادی و سیاسی.
۲ـ تأیید شیوه زندگی سیاسی و دینی امامان پیشین و استمرار آن.
۳ـ خروج از مدینه، همراه با اکراه و اظهار نگرانی، به همراه نداشتن خانواده، ترغیب خانواده به مرثیهسرایی هنگام حرکت امام از مدینه به سوی مرو، وداع با مرقد پیامبر اکرم با شیوهای خاص که نارضایتی و ناگزیری امام را از پذیرش فرمان مأمون میرساند.
۴ـ روایت تاریخی امام در نیشابور که مسأله امامت و رهبری اهل بیت را شرط کلمه توحید دانسته و در آشکارترین شکل مطرح کرده است.
۵ـ رد پیشنهادهای مأمون و انکار امام از پذیرش خلافت و ولایتعهدی در طول دو ماه مذاکره و اصرار مأمون.
۶ـ خبر دادن از عمر کوتاه خود و اطمینان به بهره نگرفتن از ولایتعهدی.
۷ـ مشاهده نشدن آثار خشنودی در سیمای امام، پس از تحمیل ولایتعهدی بر آن حضرت و اظهار غم و اندوه در موقعیتهای مناسب.
۸ـ پیش شرطهای امام برای پذیرش ولایتعهدی، مبنی بر این که آن حضرت در هیچ امر حکومتی نظر ندهد و در هیچ عزل و نصبی دخالت نکند.
۹ـ نوع زندگی و مشی اجتماعی و ارتباطات مردمی امام در طول مسیر حرکت از مدینه تا مرو و پس از مسأله ولایتعهدی، و جلب نظر مردمان نسبت به مراتب علم و عمل و زهد و معنویت و اخلاق آن حضرت.
۱۰ـ جلوه علمی امام در مناظرات و مباحثات بزرگ بینالادیان.
۱۱ـ برگزاری نماز عید، با شیوه و سنت پیامبر(ص) و تأثیر عمیق آن بر مردم و کارگزاران حکومت مأمون.
۱۲ـ ارتباط با شیعیان و ارائه رهنمودهای لازم به ایشان و افشای چهره مأمون برای آنان.
مجموعه این تدابیر و عوامل سبب شد تا امام برخلاف پندار مأمون، بیش از پیش در میان مردم شناخته شود و محبوب قلبها واقع شود و در فاصلهای نه چندان طولانی، مأمون از ترفند سیاسی خود، احساس نارضایتی کند و در اندیشه محدود ساختن امام و حتی از میان بردن آن حضرت فرو رود.
برگزاری نماز عید، به شیوه پیامبر(ص)
یکی از رخدادهای مهم زندگی امام رضا(ع)پس از مسأله ولایتعهدی، حرکت امام به سوی مصلی برای برگزار کردن نماز عید فطر بوده است.
اهمیت این رخداد تا آن جاست که مأمون به طور آشکار، در برابر آن عکسالعمل نشان میدهد و رازی را که همواره در مخفی نگاهداشتن آن تلاش میکرد، ناخواسته افشا میکند.
دو تن از شاهدان عینی آن رخداد تاریخی ـ یاسر خادم و ریان بن صلت ـ واقعه را چنین گزارش کردهاند:
عید فطر فرا رسید. مأمون ـ به دلیل بیماری یا به دلیلی دیگر ـ به علی بن موسی(ع) پیام داد و از وی خواست تا نماز عید را برگزار کند.
امام براساس آنچه قبلاً شرط نهاده بود ـ که در مراسم حکومتی نقشی ایفا نکند و اقامه نماز عید زیر نظر حکومت صورت میگرفت ـ از پذیرش این درخواست امتناع کرد.
مأمون پیام داد، هدف از این پیشنهاد، تثبیت ولایتعهدی است و دوست دارم مردم به این وسیله اطمینان پیدا کنند که به راستی ولایتعهدی را پذیرفتهای. علاوه بر این، مایلم مردم به فضیلت و برتری تو آگاه شوند.
سرانجام در نتیجه پافشاری خلیفه، امام پیشنهاد وی را پذیرفت، بدان شرط که نمازی همچون جدش رسول الله(ص) اقامه کند. مأمون نیز شرط را پذیرفت و دستور داد تا نظامیان، درباریان و توده مردم، صبحگاهان نزدیک خانه امام اجتماع کنند و هنگام خروج امام از منزل، حضرت را به سوی مصلی همراهی نمایند.
مردم اطراف خانه امام و در مسیر اجتماع کردند، عدهای نیز در پشت بام منازل خود منتظر دیدن حضرت با آن سیره نبوی و هیبت علوی بودند.
امام از منزل بیرون آمدند، در حالی که خود را خوشبو ساخته، ردایی بر دوش انداخته، عمامهای از کتان بر سر، عصایی به دست و با پای برهنه، با گامهایی استوار، با طمأنینه و وقار راهی مصلی شدند. با تکبیر حضرت، فریاد تکبیر مردم در کوچه و خیابان طنین انداخت. سواره نظامها به احترام امام پیاده شدند و همگان کفشهای خود را از پای بیرون آوردند. فریاد تکبیر از یک سو و گریه شوق مردم از سوی دیگر، فضایی بینظیر بر شهر مرو حاکم ساخت که تا آن روز سابقه نداشت.
فضل بن سهل با دیدن آشفتگی اوضاع، خود را به خلیفه رساند و مأمون را از شرایط موجود و نتایج احتمالی آن آگاه ساخت و یادآور شد که اگر امام با همین وضع به اقامه نماز بپردازد، چنان تأثیری بر مردم خواهد گذاشت که جایگاه خلیفه در نظر مردم بیارج شده، همه دلها به علی بن موسی(ع) متوجه میشود.
مأمون بدون درنگ دستور داد تا حضرت را از نیمه راه بازگردانند و چنین کردند.
در بازگشت به منزل، امام با اندوه بسیار میفرمود: «اللهم ان کان فرجی بالموت فعجل لی الساعه»
بار خدایا اگر گشایش من از وضعیت کنونیام به مرگ من است، هم اینک در آن تعجیل فرما.
مأمون، در گرداب دسیسههای خویش
حرکتهای سیاسی مأمون، در آغاز همراه شادکامی و مایه رضایت خاطر وی بود، ولی چنان که امام به او هشدار داده بود «خوشحال مباش، زیرا این امر دوام نخواهد داشت»، دیری نگذشت که سیاستهای زیرکانه او، به نتایجی جز آنچه او میخواست منتهی شد، تا آن جا که خود را در دامهایی که برای علی بن موسی گسترده بود، گرفتار دید.
امام در همه محافل علمی، حرف نهایی و سخن قاطع را میزد و عالمان به دانش ژرف و شگفت او پی برده بودند.
مردمان با مشاهده مراتب معنوی و اخلاقی آن حضرت، هر روز گرایش بیشتری به وی پیدا میکردند.
مقایسه علم، معنویت، اخلاق و فضایل امام، با شخصیت مأمون و ویژگیهای زندگی اشرافی و سلطنتی او، در ذهن دانشمندان و گروهی از کارگزاران و توده مردم این باور را شکل میداد که امام از هر جهت برای خلافت برتر و شایستهتر است.
از سوی دیگر، یکی از اهداف مهم مأمون، به رکود نشاندن نهضتهای علوی و ایجاد همسازی میان علویان و عباسیان و پایان دادن به بحران همیشگی در جو سیاسی و فرهنگی بود که میتوانست این همسازی و آرامش، ثبات سیاسی و اقتدار حکومتی را برای مأمون به ارمغان آورد، در حالی که علویان هرگز اقدامات او را جدی تلقی نکردند و با بدبینی بدان نگریستند. علاوه بر این، عباسیان که در نتیجه جنگ مأمون و امین دو گروه شده بودند و با کشته شدن امین، بخشی از آنان دشمن مأمون به شمار میآمدند، واگذاری ولایتعهدی به امام، مجموعه عباسیان را متزلزل ساخته و حتی هواداران مأمون را در حمایت از سیاستهای وی به تردید واداشت.
در بغداد، مردم با تحریک عباسیان ناراضی، شورش کردند، مأمون را از خلافت به دور شمردند و با «ابراهیم بن مهدی معروف به ابن شکله» بیعت کردند. در بصره، گروهی به رهبری «اسماعیل بن جعفر» از اطاعت دستگاه سرباز زدند و بیعت نکردند.
شورشها و نارضایتیها به جمع علویان و عباسیان محدود نشد و گروهها و قبایل دیگری نیز ناآرامی را آغاز کردند.
ابن خلدون در مقدمه تاریخ خود نوشته است: «چون مأمون، علی بن موسی الرضا را به ولایتعهدی برگزید و او را «رضا» موسوم کرد، عباسیان عمل او را انکار کردند و به نقض بیعت او پرداختند و با عمومی مأمون «ابراهیم بن مهدی» بیعت کردند و متعاقب آن بود که هرج و مرج و شورشها پدید آمد و چیزی نمانده بود که حکومت او واژگون شود.»
به هر حال، مأمون به آن همبستگی و یکپارچگی و آرامش اجتماعی و ثبات سیاسی و اقتداری که میاندیشید، هرگز دست نیافت و خود را مغبون میدید.
مأمون و تغییر خط مشی سیاسی
چنان که قبلاً به تفصیل یاد شد، مأمون سعی داشت سیاست تهدید، ارعاب و شکنجه و کشتار را که پیشینیانش اصل قرار داده بودند، کنار بگذارد و از روش مسالمت و نرمش و شگردهای سیاسی در پیشبرد اهداف خود، سود جوید.
اما اکنون به جایی رسیده بود که خود را از تجدیدنظر در شیوه سیاسی خود، ناگزیر میدید. آشوبها و ناآرامیها در گوشه و کنار و به ویژه در شهر بزرگ بغداد، مایه پریشانی مأمون شد تا آن جا که تصمیم گرفت، از مرو به سوی بغداد سفر کند و با حضور قدرتمندانه خود، آرامش را به آن دیار بازگرداند. با این حال، میداند که ریشه ناآرامیها، عباسیان ناراضی هستند؛ همانان که با ولایتعهدی امام رضا(ع)، آینده خلافت را در آل علی(ع) میبینند و دست عباسیان را برای همیشه، از خلافت دور مییابند.
مأمون تصمیم میگیرد به بغداد سفر کند، ولی با چه هدیه و ارمغانی برای عباسیان ناراضی و خشمناک؟ آیا قدرت نظامی کارساز است، یا باز هم باید ترفند سیاسی را پیش درآمد قدرت نظامی قرار دهد؟
مأمون اصولاً به ترفندهای سیاسی بهای بیشتری میدهد و باید دید چه سودایی در سر میپروراند. او میداند که عباسیان تا از استمرار خلافت در میان خود که مایه ثروت و قدرت آنان است مطمئن نشوند، آرام نخواهند گرفت و حتی از درون خانهاش او را تهدید خواهند کرد. پس باید به موضوع ولایتعهدی امام برای همیشه خاتمه بدهد، ولی چگونه و با چه توجیه!
آیا میشود امام را از ولایتعهدی خلع کرد و بیعت گستردهای که از مردم گرفته شده، نادیده گرفت! در آن صورت، عکسالعمل مردم و داوری آنان چه خواهد بود! عباسیان راضی میشوند، ولی علویان و شیعیان و هواداران دیگر که ناراحتیاند چه؟
نخستین گام در سیاست جدید
مأمون حرکت جدید سیاسی خود را از روز عید فطر و با بازگرداندن امام از نیمه راه مسیر مصلی آغاز کرده بود، ولی این حرکت، با سیاست قتل و کشتار فاصله داشت.
فضل بن سهل، وزیر و فرمانده نیروهای مسلح مأمون، نخستین قربانی سیاست جدید مأمون بود.
فضل بن سهل در پی تصمیم مأمون برای حرکت به سوی بغداد، از مرو به سرخس میآید و در سرخس برای استحمام وارد حمام میشود، ولی چهار نفر از نیروهای مسلح مأمون به صورت ناشناس، او را مورد حمله قرار میدهند و میکشند!
اکنون مأمون، نقش همیشگی سیاستبازان را برعهده میگیرد و نیروهای خود را برای یافتن قاتلان سهل بسیج میکند و برای دستگیرکنندگان آنها جایزه مقرر میدارد!
نقلهای تاریخی در این گونه موارد، اضطراب دارد، ولی از مجموع آنها نتیجه قطعی را میتوان گفت. در بعضی از نقلها یاد شده است که قاتلان فضل بن سهل دستگیر شدند و نزد مأمون اظهار داشتند که تو خود به ما چنین فرمان دادی و ما دستور تو را اطاعت کردیم! ولی خلیفه به سخنشان گوش نداد و ایشان را کشت. نیز در برخی از منابع آمده است که سرانجام چهار نفر ـ با گناه و بیگناه ـ را به اتهام قتل فضل بن سهل کشتند تا به هر حال پاسخی برای خونخواهان او تدارک ببینند و دامان مأمون را از اتهام قتل وزیر پاک کنند.
فضل بن سهل در میان عباسیان یکی از متهمان اصلی انتقال خلافت به علویان شناخته میشد و کشته شدن او، نخستین شعله امیدی بود که مأمون در قلب خویشاوندان خود روشن میساخت.
دومین گام مأمون در سیاست جدید
بیشک حذف فضل بن سهل در دایره نظام سیاستگذاری برای عباسیان مایه امید بود، ولی کافی نبود؛ چه این که مشکل اصلی برای آنان، ولایتعهدی امام رضا(ع)بود و میبایست در نهایت این مشکل به نفع عباسیان حل شود.
با وجود امام، هیچ راه حلی به ثمر نمینشیند، پس در نگاه مأمون، یگانه راه حل، حذف امام از صحنه وجود است، ولی چگونه!
آیا مأمون میتوانست و به صلاح میدید که رسماً امام را بکشد یا به خیانت علیه دستگاه متهم کند و یا شیوه قتل فضل را دوباره به کار گیرد! ظاهراً هیچ کدام با تدبیر سیاسی مأمون سازگار نبود.
کسی نمیدانست مأمون چه خواهد کرد، ولی برای مأمون و همه تحلیلگران تاریخ سیاسی روشن بود که وی چند اصل را در نظر میگرفت:
۱ـ از میان بردن امام برای پایان دادن به غائله ولایتعهدی.
۲ـ دورنگاهداشتن قتل از دامان مأمون.
۳ـ استفاده سیاسی جدید در حد امکان، از رحلت آن امام.
ولی همه اینها میبایست تا قبل از ورود مأمون به بغداد، صورت گرفته باشد!
(برگرفته ازسایت آستان قدس بامقداری اضافات)